محتوا
این درد شیرین، نابترین اتّفاق روزگار است!
یزد امــــروز؛ درد، تمام وجود خدیجه را دربرگرفته است. آن چه بر درد او می افزاید، زخم زبانهایی است که زنان قریش در پاسخ او، بر او وارد آوردهاند. حالا مادر اسلام، زیر سقف خانه، تنها و بیسامان نشسته و از درد به خود می پیچد. نمی داند کدام درد بر او سختتر آمده است. این درد، یا درد سرزنشهای مردم؟!
اینقدر، بیتابی نکن خدیجه! بانوی خردمند حجاز، تو را چه میشود؟! این درد شیرین، نابترین اتّفاق روزگار است!
این قدر بیتابی نکن خدیجه! اینک، تمام فرشتگان، کمر به خدمتت بستهاند!
بانوان برگزیده، با جان و دل به یاریات شتافتهاند! اینک، خدا خود انتظار این مولود را میکشد!
بانوی خردمند حجاز! غم به خود راه مده، که تو، هرگز تنها نبوده و نیستی! نمیبینی؟
از هم اکنون، حضور کودکت، آسمانها و زمین را دگرگون ساخته است.
که کودک تو، مقلب القلوب است!! که کودک تو، یک اتّفاق بینظیر است که فقط یک بار، دنیا را خواهد لرزاند!
غم به خود راه مده، خدیجه مهربان! که کودک تو، برطرف کننده تمام غمهاست!
که کودک تو، منتهای شادی است!
پلک بگشا و انبوه فرشتگان مقرّب را به تماشا بنشین! این حوریان بهشتی، به احترام فرزند تو، دست به سینه ایستادهاند!
فرزندی، که قرار است سیده زنان عالم باشد! خوشحال نیستی خدیجه؟
تو مادرِ سرور زنان عالمی! این دختر، قیامت خواهد کرد این دختر، کوثر جاری ایمان و طهارت است این دختر، همای رحمت است!
این دختر، مادر منظومه نور ولایت است این دختر، محبوبه خداست! این دختر، فاطمه علیهاالسلام خداست!
بیتابی نکن، بانوی خردمند حجاز! میبینی، ساره و هاجر و مریم، خود، آستین همّت بالا زدهاند و عاشقانه، انتظار فاطمه تو را میکشند؟
خدیجه! این مقام، فقط شایسته تو بود که مادر بهترین دختر عالم باشی!
پیامبر صلی الله علیه وآله سکوت بانو را با صدای آسمانی خود میشکند:
چه شده؟! با چه کسی سخن میگویی!؟ در تنهاییات با خود حرف میزنی!
وقت آن است که مادر، پرده از این راز شگفت بردارد. آهنگ عرش، صدای خدیجه را طنین میدهد:
یا رسول اللّه! فرزندی که در رحم من است، با من حرف میزند!
زن های مکه، خدیجه را در واپسین لحظه ها و با همه دردهایش وانهادند، تا انتقام همراهی اش با رسول خدا را از او بستانند؛ بی خبر از آنکه زنانی به رنگ خدا و به بوی بهشت، چشم به راه تولد نورند، تا خود را به عطر او متبرّک و دامان خود را قنداقه این نوزاد آسمانی کنند.
لبخندی آرام، بر چهره پیامبر صلی الله علیه وآله نقش میبندد. سری تکان میدهد و میفرماید:
جبرئیل اینک به من خبر داد که فرزند تو دختر است و نسلی پاک و مطهر از او خواهد بود.
خدیجه، هنوز هم ناباورانه به چهار افق لایزال که در آسمان اتاقش حلول کردهاند، خیره مانده است. نه نای تکلمی دارد و نه توان پاسخی!
زن های مکه، خدیجه را در واپسین لحظه¬ها و با همه دردهایش وانهادند، تا انتقام همراهی اش با رسول خدا را از او بستانند؛ بی خبر از آنکه زنانی به رنگ خدا و به بوی بهشت، چشم به راه تولد نورند، تا خود را به عطر او متبرّک و دامان خود را قنداقه این نوزاد آسمانی کنند.
ساره، مقابل او زانو میزند. آسیه در سمت چپ، مریم سمت راست و کلثوم، پشت سر خدیجه مینشینند.
لحظههای شادکامی، حاضرند تا آخرِ دنیا، با نور زهرایی تمام نشوند.
ماه، به اسم او میرسد و صورتش گل میاندازد از بهجت.
از درون برترین حکایات، بهاری میشکفد؛ بهار تولد « زهرا »،
نوری که از نوزاد رسالت ساطع گشته، خانههای مکه را روشن میکند. انگار امروز، روز میلاد خلقت است!
پیامبر صلی الله علیه وآله بشارت داده میشود به بویی از بهشت.
زنان آسمانی، قنداقه کوثر را به دست خدیجه میسپارند و بشارت میدهند که: بگیر این دختر را که طاهره و مطهره است و خداوند، او و نسلش را بابرکت قرار داده است.
شکوفه ها، شگفت زده از طراوات نوزادی شدند که عطر خدا را به همراه داشت و ستارگان، خیره در سیمای طفلی شدند که نور آفریدگار در آن باز تابیده بود و خدیجه شادمان از ولادت دختری که بوی عصمت می داد و طعم بهشت.
و این گونه، فاطمه بر روی فرشی از شکوفه های آسمانی پا به زمین گذاشت تا به هستی رونقی دگر بخشد و خاکیان را به ملکوت پیوند زند. و نام خدیجه، جاوید میماند از این عطر سیب.
محمدکاظم بدرالدین
خدیجه پنجی